خفه ام می کنند!                       I do not want to be strangled

خفه ام می کنند! I do not want to be strangled

نمی خواهم خفه شوم! I do not want to be strangled
خفه ام می کنند!                       I do not want to be strangled

خفه ام می کنند! I do not want to be strangled

نمی خواهم خفه شوم! I do not want to be strangled

دادنامه ای برای وجدان جامعه

خیانت جنسی و ناموسی که زنم به من کرده برای من حق شرعی و قانونی ایجاد کرده که جامعۀ بیمار ما نمیخواد اونو بربتابه! زنم جلوی چشام با یه مرد آلوده مثل خودش  در حالِ ... بوده و خیلیا انتظار دارن از حق مسلم شرعی و قانونی خودم دست بکشم و این خود یه ظلم مضاعف به منه! زنی که نه تنها حاضر نیست کوتاه بیاد از رویۀ پلید خودش بلکه شوهرشو با تهدید به طلاق می خواد از پیگیری حقش بترسونه! تا کی میخوان تو ذهنیت و احساسات بیمارشون غوطه ور باشن! بیدار شید مردم! از قهقرا بیرون بیایید! وقتی کسی حقی داره با تواضع به حقش احترام بذارید! حق، گزینشی نیست! حق، تعریف شده در شرع و قانون! پس تکلیف معلومه دیگه چرا طفره میرید اینقدر؟ یه عمر انسانیتو توی جماعت ما به حساب خواری میذارن! نمیگن چه روح بلندی داره این مردی که از خشونت علیه فرزند و همسرش فرار می کنه و حاضره دست روش بلند بشه ولی اون دست بلند نکنه تا بهترین آموزگار ضدخشونت برا خونوادش بشه! نه اینکه اون نتونه مقابله به مثل کنه بلکه انسانیت خودشو به جامعۀ خشونتزده و ستمزدۀ ایرونی به نمایش میذاره تا بفهمن تمدن می تونه خیلی زیبا خود نمایی کنه! میگن زنت داشت ... می کرد خب پس چرا نکشتیش!!!!!! اُف و ننگ به این احساس قهقرایی حک شده در اذهان عمومی ما! تنفر و انتقام ریشه دوونده در جانمایۀ ایرونی و نه تنها احساس بدی نسبت به اون ندارند بلکه مفتخر به این حس خونبار هستند! اگه این تفکرِ بیمار قهرایی جامعه نیست پس چیه؟ بیدار شیم! این حکایت تلخ حقیقت جامعۀ ماست که حالا که نکشتیش پس بذار بره همه جا رُ آلوده کنه و بنیان های خونواده و جامعه رُ به تباهی بکشه! واااااای کجاییم ما! چرا نمیخوایم بپذیریم که توی جزء به جزء جامعۀ ما ازجمله محاکم، کارشناسان و ضابطان قضایی یکسره و چشم بسته به نفع زن کار رُ پیش می برند و مرد بازیچه شده تو این مراکز اعمال قدرت در جامعه؟ زنی که با انگ های کلیشه ای، بسیار آسون نظرها رُ به سمت خودش جلب می کنه دیگه جایی برای احقاق حق مرد باقی نمیذاره و یه نمونۀ بارز ستم کشیدش منم که همه با حس تحقیر به من نگاه می کنن که آی بی غیرت! آی ضعیف و بی اراده! تو بی عرضه ای! مرد نیستی! حتی اذهان تا جایی به قهقرا رفته که غریزۀ مردی و مردونگی رُ در این مرد مظلوم به راحتی زیر سوال می برند و اون زن ظالم خائن رُ با این ترفند تبرئه میکنن! پس سکوت کنید و فریاد و شکوۀ حقوق نابرابر رُ سر ندید! شما که اینچنین چهار نعل به سوی تبعیض می شتابید!

مغزهای آکُستیکی

گوش کنی می فهمی!

اینجا را کلیک کن

زخم های نشمرده

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدانِ خالی لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گُرده ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم


دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

معنای آزادی

احساس می کنم این روزها انتقادها و اعتراض ها به مزاحمت های عاطفی (البته از دیدگاه کسانی که به آن مزاحمت می گویند) فزونی گرفته است . من نه موافق این دیدگاه هستم که می گوید: "تقصیر مزاحمت به عهده ی قربانیان بی بند و بار آن است" و نه دیدگاهی که می گوید: "من باید آزاد باشم ولی هیچ کس حق واکنش ندارد". منطق من این است :
اگر من آزادی را برای خودم حقی محترم می شمارم دیگران نیز از چنین حق محترمی برخوردارند . چرا که آنان از جنس من هستند  (انسان) و حقوق هم جنس (انسان ها) با هر گونه ی انسانی که باشند برابر است .
بگذارید شفاف بگویم :
من نه انسان بی غیرتی هستم (البته این حق را برای افرادی که مفهوم  بی غیرت و نظایر آن را قبول ندارند محترم می دانم و باور نداشتن به آن را توهین به آنان تلقی نمی کنم)  و نه باورمند به اباحیگری (باز هم تأکید می کنم که این دیدگاه من نیز امری شخصی است و اباحه گران را هم  محترم می دانم) ولی با اینکه در زندگی ام افراد زیادی به من علاقمند شده اند و گاهی هم ابراز عشق کرده اند، هیچگاه برخوردمنفی با خواسته شان نکرده ام . اشتباه نشود، من هرگز تن به رفتارها و گفتارهای جنسی نداده ام، زیرا به گونه ای بوده ام که طرف های مقابلم هرگز به خودشان اجازه ی برخوردهای جنسی نداده اند . به عنوان مثال  اگر او موج شهوانی از خودش صادر کرده در عوض من هیچ موجی از خودم نداشته و صادر نکردم و تنها کاری که کردم این بود که جلوی محبتش را نگرفتم  و او را در ابراز محبت آزاد گذاردم.
اجازه دهید مطلب را بازتر کنم تا ابهامات احتمالی برطرف گردد:
به عنوان نمونه دقت کنید، من آنقدر مقیدم با این که مرد هستم، باز هم در انظار عمومی -حتی مردان- دکمۀآستین بلند پیراهنم را هم باز نمی گذارم تا مبادا حتی کوچکترین تحریکی در کسی ایجاد کند ولی به طرف مقابلم این حق را می دهم که واکنش خود را نسبت به من (چه واکنش مثبت و چه منفی) بُروز دهد، احساسات خود را ابراز نماید و حتی بدون اینکه من را بشناسد، لَختی در آغوش کشد؛ چراکه او نیز در ابراز محبت این حق را دارد که آزاد باشد و محبت ورزی نماید که آن هم از شیوه ی معمول و طبیعی آن امری طبیعی و بلکه مقبول و پسندیده است که البته نیازی نیست دوطرفه باشد، همانگونه که ابراز نفرت هم، نیاز به دوطرفه بودن ندارد.
من به راحتی به دوستدارم اجازه می دهم که به من سلام کند، احوالپرسی نماید، مرا در آغوش کشد و ببوس ، خواه در تنهایی، خواه در حضورِ جمع.
شاید بگویند آخر او با این برخورد با شما به صورت کلامی و بدنی لاس می زند. خب بزند، بگذارید لاس بزند، مگر دارد چه می کند؟! آیا جز اینست که به من محبت می کند؟ آیا رفتاری خارج از ادب و نزاکت صورت گرفته است؟ آیا برخوردی به دور از مدنیت و یا حریم شخصی انجام شده است؟ مگر اینکه شما! منظوری داشته باشید. من از آنجا که اطمینان دارم به هیچ وجه قصد لاس زدن با او را ندارم، بنابراین نه او و نه من هیچ گاه پا را فراتر از حیطه ای که در آن قرار داریم نمی نهیم.
از دیگرسو، باید به این مهم عنایت داشت که این انتظار که طرف من باید محبتش خالص یا به عبارتی پاک باشد (البته محبت محض وخالص و پاک یک اصطلاح است و من نظری درباره ی آن ابراز نمی کنم)، توقعی فراتر از حق است و نمی توان از کسی خواست که محبتش نسبت به من کاملاً بی آلایش باشد، چرا که محبت به خودیِ خود، عالی است و غرضِ منفی (البته از دید ما)، هیچ گاه محبت را منفی نمی کند. گاهی محبت از روی جمالدوستی و گاه از سرِ مرامدوستی است. گاهی به خاطر شهوت نسبت به ما و گاه به جهت اخلاق ماست. گاهی به علت باطن ما و گاهی هم نسبت به بدن ماست. به هر روی محبت می تواند دلایلی داشته باشد و مهم نیست. آنچه از اهمیت برخوردار است حسِ دوست داشتن و ابراز علاقه ی انسانِ دیگری نسبت به ماست که به آن ابراز محبت می گوییم و چه زشت است که محبت را با خشونت و تنفر (چه کلامی و چه رفتاری) پاسخ دهیم.
مگر آنکه کسی با توجه به باور و یا سلیقۀ خویش، ترس از سوءاستفاده داشته باشد که صد البته پیداست در این صورت باید حریم خود را به روشِ معناداری روشن سازد وگرنه طرف مقابل او مُحِق می باشد؛ لذا در صورت تفکیک نیت ها در محبت ورزی با در نظر گرفتن باور و یا سلیقۀ شخصی بایست تفهیمِ عمومی را لحاظ نمود!
صحبت به درازا کشید. من از مفصل این قصه اندکی گفتم          تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل!
سخن آخر آنکه:
شوربختانه کم نیستند افرادی که خودآگاه یا ناخودآگاه از هنجارهای اشتباه جامعه، سوءاستفاده کرده و به ناروا از آن به سود خودخواهی خویش بهره می جویند. چراکه غیر منصفانه است اگر من خودم تحریک کننده باشم و از تحریک شدن دیگران ناخشنود! من چهرۀ خودم را زیبا کنم تا زیبا ببینند؛ ولی بخواهم انسان های دیگر  توجه شان جلب نشود و به من نگاه نکنند، یا این که از زیبایی من خوششان نیاید! مگر من بدخواه هستم که از خوشایند دیگران (جایی که من خودم به همین قصد موجبات خوشایند آنان را فراهم کرده ام) آزار ببینم!
آری! طبیعتِ زیبا، شکل و رنگِ زیبا، قیافۀخوشگل، در نهادِ خود و به طور طبیعی توجه برانگیز و جذاب است و دیدن دارد؛ بله دیدن دارد! مگر شخصی خودش  نخواهد ببیند و ....
پس، بس است خود خواهی و زنده باد محبت!

بیماری فریب !

تا کی خودشان را می فریبند؟

حقیقت این است که فریب جزیی از خمیرمایه ی وجود شده!

بسی جا دارد که برای این مصیبت تان نیز سوگواری کنید!

تا کی خودشان را می فریبند؟


سالیان درازی بود که بهانه می کردید این حال و روز ما را حاکمان پدید آورده اند و حاکمان ، مستبدند و تافته ی جدا بافته از ما ؛ اما این سال ها که این بهانه ی فریبنده رنگ باخته ، وانمود می کنند که تهدید حاکمیت بیخ گوش است.

گویا این قبیلۀ فریب -که می پندارند نه فقط نانشان که حیات شان بسته به فریب است- بر این باورند که قرن ها این خاک مستعمرۀ اقوام دوردست می باشد و حاکمان آنان از سرزمینی دیگر بر آنان چیره گشته اند.

آیا جز اینست که فرزندان همین سرزمین  در این خاک حکم فرمایی می کنند؟؟؟!

چه می سراییم و به کجا می رویم؟!

و شاید این بیماری فریب به خودبینی برگردد که اگر گفته اند افق دیدمان تا بینی است بد نگفته اند -بینی و خود بینی، چه اتفاقی!-.

سخنِ گران و گزنده آنکه: آدمی تا وقتی حق را در حق خود منحصر ببیند، آنگاه حقوق بشر، حقوق حیوانات و حقوق طبیعتِ زنده را یکسره نادیده می گیرد و کار تا بدانجا پیش می رود که فلاکت و تباهی روز به روز بیشتر غوغا می کند.  

حمایت از جنایت !

نابود می کنند با تابوسازی های مسخره!


زندگی را به آتـش می کـشـنـد با مقدسنمایی های پوچ !


به کجا رسیده اید ؟ !


من از این روزگارشان متنفرم !


وقتی به این روزگار دقیق می نگرم برایم عین خواب می ماند !


تابوی پدر و مادر و تنزه رفتارشان یک نمونه ی دردناک !


ارحامپرستی که هزار آسمان ریسمان برایش می بافند نمونه ی مهوع دیگر آن !


العاقل یکفی به الاشاره

خفگی ِ فضیلت !

به "خود کشی" نیازی نیست !

تو را که در پی "ارزش های بشری" هستی "خاموش" خواهند نمود !

جماعتی "کلاهبردار" - نیش عقرب نه از ره کینست      اقتضای طبیعتش اینست - !

امتحان نکن ! امتحانش هزینه های بس گزاف دارد ! تجربه های "تلخ" گواه گویای آن .

علاجش "فرو خوری" است که آن هم مرگ تدریجیست !

تراژدیست ، واقعیتی غم انگیز و برای من عین "کابوس هولناک" !

خفقان ، خفگی یا سکوت ؟

شاید هم "جبرِ اجتماعی" !
هر نامی بخواهی بر آن بگذار، ولی چیزی است که امروزه سانسور می نامند یا شاید دقیق تر "خودسانسوری" - البته از گونه ی اجتماعی آن - گر چه من به آن دیکتاتوریِ جامعه می گویم . یعنی اجتماع یا فرهنگِ عامه، مستبدانه "آزادی" را به بند می کشد !